دل من گه خندان، دل من گه گریان
دل من می سوزد، در تب و تاب زمان
تو کجایی ای دوست؟ تو کجایی ای یار؟ در کدامین وادی؟ در کدامین گیتی؟
دل من تنگ تو است، دل من سوی تو است
دل من در طلب روی پر از نور تو است.
پرده ای رازآلود، روی چشمم خفته ست
چشمه ای از شادی، در درونم مرده ست.
قلب من شعله ور است، قلب من ِشکوه گر است، قلب من در طلب است
قلب من در طلب اوج شکوه و ابدیت، پرواز
قلب من در پی یک شاخه امید، سوزش اشک فلک، ابر سپید
قلب من در شرف نو شدن و تازه شدن.
تو می آیی آیا؟ تو می آیی آنجا؟ به همه روشنی دشت نگاهی
تو می آیی آیا؟ تو می آیی آنجا؟ به همه جام پر از عمق شنودی
تو می آیی آیا؟ ای همه راز طلوع، خفته در چشم پر از سجده ی تو
ای همه شوق ولم بسته به رویای وجودت
تو همه جان منی، روح منی، فکر منی.
به تمنای نفس های پر از غنچه ی تو
به همه راه زدم سوی همه شهر شدم، یار کجایی؟
همه را پس زدم و دور شدم،یار کجایی؟
دل من تنگ تو است، دل من سوی تو است
دل من در طلب روی پر از نور تو است.
پریزاد. زمستان سال 1396
برچسب : خفته, نویسنده : oggy7 بازدید : 144