زمان ، بغض، فرو رفتن...

ساخت وبلاگ

گاهی بغض می کنم...
به رویارویی چشم هایی که سال هاست با یکدیگر بیگانه شده اند
به دور شدن دست هایی که مدت ها پیش قفل هم بودند
به مهربانی هایی که قلب های بی شماری را تسخیر کرده بودند، اما
اما حالا، پشت این پنجره ی نیلی آسمان
پشت این قفس های زنگار بسته ی قدیمی
می نشینم، بی آن که نگاهم را از این رویا بردارم
چه شد؟ چه شد که محبت فرو ریخت؟
چه شد؟ چه شد آن زیبایی های پی در پی؟
شاید زمان ما را در خود فرو برده است
شاید نگاه هایمان را بی هوا بسته ایم و دیگر نمی بینیم
در ثانیه های پر تلالو و نورانی
چه بی ثمر می نگریم سوی دوردست ها
چیست این همهمه های وهم انگیز
چیست این پندارهای باطل
که ما را تا بلندای سپیدارها اوج داده است
آیا، آیا زمان به ما یاد نداده است؟
که باید درخت غرور را ریشه کن کنیم؟
گریه ی من از درماندگی نیست
گریه ی من از درماندگی نیست
از این است که ما می توانیم و نمی کنیم
از این است که توانا و قادریم اما
اما شاید، زمان ما را در خود فرو برده است
شاید آن چشم های آشنای گذشته اکنون
پندار واهی قدرت طلبی دارند
چنان غرق در زمان شده ایم که هیچ کس را یارای مقابله نیست
دوست جوان من آیا
تو نیز همره من
در اعماق تلخ زمان فرو رفته ای؟

پری________زاد


موضوعات مرتبط: شعرهای طوفان
برچسب‌ها: شعر , شعر پریزاد , پریزاد من نه سفیدم نه سیاه......
ما را در سایت من نه سفیدم نه سیاه... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : oggy7 بازدید : 122 تاريخ : سه شنبه 25 مهر 1396 ساعت: 21:41